نویسنده: ژان استوتزل
مترجم: علی محمّد كاردان



 

تصور كلی امور در هر فرهنگ و نیز تصور شخصیتی كه به آن وابسته است نظریه ی روان شناختی موجود در این فرهنگ را عمیقاً تحت تأثیر قرار می دهد. البته در توجیه این نظر هیچ مطالعه ی جامعی هنوز انجام نشده است؛ چنین مطالعه ای مستلزم اطلاعات وسیع قوم شناسی است. با این همه، ارائه ی نمونه هائی از این اطلاعات محال نیست (1) و بنابراین، به حق می توان فكر كرد كه نظریه های غربی مربوط به شخصیت نیز گرفتار این نسبیت فرهنگی است. و البته آگاه بودن از این مطلب خوب است، ولی جز گردن نهادن به آن نیز چاره ای نیست (2).
نظریه های روان شناسی و روان شناسی اجتماعی شخصیت متعدد است و غالباً هم آشتی دادن آنها با یكدیگر و تبدیل یكی بدیگری میسر نیست.
با این همه، این نظریه ها دارای مسأله مهم و مشتركی هستند و آن این است: چگونه می توان به شناختن و تبیین و حتی پیش بینی رفتارهای فرد در اوضاع و احوال معینی نائل شد؟ (3) برای جواب دادن به این سؤال می توان به تحقیق در ماهیت شخصیت فرد پرداخت یا به این امر توجه كرد كه چون فرد در اوضاع معینی قرار گرفته است برحسب این اوضاع رفتار می كند. قبول نظر اول كه ممكن است آن را طرفداری از اصالت ذات (4) شمرد ما را به تعبیر و تفسیری كل و تركیبی سوق می دهد كه مفهوم «تیپ» را بكار می گیرد و «تیپ شناسی» هائی را بوجود می آورد. این نظر ممكن است به تعبیر و تفسیرهای تحلیلی و كم و بیش مبتنی بر تجزیه ی شخصیت به عناصر یا مفاهیم عوامل و ویژگیها یا خصائص نیز منتهی شود. قبول نظر دوم كه می توان آن را نظر مبتنی بر «وضعیت» (5) نامید، موجب اهمیت دادن به عادات و وضع روانی و نیز گسترش مفاهیم مقام و نقش می شود كه بعداً درباره ی آن به بحث خواهیم پرداخت.

1- انواع (تیپ) شخصیت

غالباً بقراط را مبتكر نظریه ی انواع در روان شناسی می شمارند. این نظریه به صورت جدولی مركب از چهار مزاج یعنی صفراوی، سوداوی و دموی و بلغمی نشان داده می شود. به عقیده ی بقراط در آدمی چهار خلط یعنی خون و بلغم (6) و صفرا (7) و سودا (8) وجود دارد و نظریه ی او مربوط به مزاج یعنی همان اختلاط به معنی اختلاط مناسب یا اختلاط با نسبت های بهنجار یا بقول معروف «اختلاط و امتزاج معتدل» است. این مزاج، امتزاج «اخلاط» است كه سبب تندرستی است (9). نظریه ی «امزجه» به معنائی كه ما مراد می كنیم یعنی سرشت های جسمانی كه معلول یكی از چهار خلط عمده است مدتهای مدید بعد از این پدید می آید. مثلاً در كتاب «مسائل» (10) كسی بنام ارسطو كه ظاهراً در قرن پنجم یا ششم میلادی می زیسته از مزاج سوداوی همراه با غلبه ی سودا سخن می گوید. در آثار جالینوس در قرن دوم بعد از میلاد نیز صورتی از نه مزاج كه چهار تای آن تركیبی از خواص عمده ی گرم و سرد و خشك و تر است دقیقاً «امزجه ی اربعه» ای را تشكیل می دهد كه به اصطلاح با مزاجهای چهارگانه بقراط مطابقت دارد.
در هر حال و صرف نظر از اینكه منشاء تقسیم چهارگانه ی مزاجها چیست، این تقسیم همواره یعنی از دوران باستان تا دوران جدید و معاصر در مغرب زمین معلوم بوده است. لكن جز این تقسیم، تقسیمات دیگری به صورت دو نوع و سه نوع و بیشتر مزاج نیز دیده می شود. در اغلب موارد، انواعی كه از این تقسیمات بدست می آید از شیوه های عقلی كه تشخیص آنها نسبتاً آسان است، سرچشمه می گیرد. یكی از این شیوه ها عبارت از این است كه انواع بشری را كه گمان می كنند در طبیعت وجود دارند بی آنكه میان آنها رابطه و برای آنها طرحی ایجاد كنند در كنار یكدیگر قرار می دهند. و این شیوه تجربی و سطحی شیوه ی ادبا و نویسندگان مسائل اخلاقی نظیر تئوفر است (11) و لابرویر (12) است. لكن طرفداران طبقه بندی انواع شخصیت عموماً به طبقه بندیهای منطقی تر می پردازند. در این صورت جدالی ترین روش، جستجوی تقابل است. نمونه های تیپ شناسی دو بخشی بسیار است (از جمله می توان دو نوع بقراطی یعنی نوع مستعد ابتلای به سل ریوی (13) و نوع مستعد ابتلای به بیماری های قلبی و دستگاه گردش خون (14) یا دو نوع ویولا (15) یعنی نوع لاغر (16) و نوع تنومند (17) یا دو نوع كورمن (18) یعنی نوع متسع (19) و نوع منقبض (20) یا دو نوع یونگ یعنی نوع برون نگر (21) و نوع درون نگر (22) و یا دو نوع رور شاخ یعنی نوع آفاقی (23) و نوع انفسی (24) را نام برد). روش تقابل نیز گاهی سبب پیدایش نوع سومی می شود كه در واقع حد واسط دو نوع و یا تركیب آنهاست: مثلاً در طبقه بندی كرچمر میان دو نوع جسمانی یعنی لپتوزوم یا آسنتیك (لاغراندام و بلندبالا) و نوع پیك نیك (فربه و كوتاه بالا) كه با دو نوع روانی، اسكیزوفرنی و متمایل به جنون دوری مطابقت دارد، نوع واسط دیگر یعنی نوع عضلانی یا ورزشكار یا اتلتیك وارد می شود.
شیوه ی پیچیده تر، شیوه ی به هم پیوند دادن است و آن عبارت این است كه نخست ابعاد مختلف و مستقل شخصیت را مشخص ساخته سپس چندین ارزش یا مرتبه را در هر یك از این ابعاد گرفته و عناصر مختلفی را كه از این راه تجزیه كرده اند، دوباره به هم پیوند می دهند.
ساده ترین روش این كار، پیوندی است كه وونت با از سرگرفتن كار كانت به عمل آورده است. هر كس از لحاظ سرعت واكنش های هیجانی یا تندكار است یا كندكار و از نظر شدت وحدت این واكنش ها، یا قوی است یا ضعیف. بدین ترتیب، چهار پیوند به دست می آید كه می توان آنها را با چهار طبع به اصطلاح بقراطی یكی دانست. مثلاً تركیب دو صفت سرعت و خشونت همان نوع سودائی است و باقی بر همین قیاس. هیمنز (25) و ویرسما (26) (كه لوسن (27) از نظر آنان استفاده كرده است) سه بعد تقسیم شده را گرفته و از تركیب آنها هشت نوع به دست آورده اند كه چهار تای آنها مشابه انواع بقراطی است. مثلاً نوع هیجانی در طبقه بندی بقراطی همان نوع مركب فعال و سطحی و هیجانی این دانشمندان است. در طبقه بندی بانسون (28) چهار صفت دوبخشی با هم تركیب شده و از این ترکیب شانزده نوع به وجود آمده است. بول (29) و دلماس (30) در طبقه بندی خود پنج نوع استعداد یا آمادگی و سه نوع وضع نفسانی را كه هر یك قابل تقسیم به هشت درجه است با یكدیگر تركیب كرده و به 5764801 «مورد مختلف» كه البته خود انواع مختلف هستند رسیده اند. آخرین شیوه ی طبقه بندی، شیوه ی تقسیمات فرعی است: مثلاً در طبقه بندی كرچمر نوع سنتونیك (31) كه همان سیكلوتیم متوسط و بهنجار است، به پنج نوع فرعی به این شرح تقسیم می شود: پرگوی شاد، بذله گوی آرام، احساساتی آرام، خوشگذرانی كه در بند آسایش خویش است، اهل عمل فعال. تقسیم نوع به انواع فرعی مانند در كنار هم چیدن عناصر، اغلب مبتنی بر تجربه ی صرف است اما ممكن است، به صورت منظمی استخراج شده باشد و این كاری است كه فی المثل شارل فوریه (32) انجام داده است؛ یعنی از سه طبقه خواست عمیق آغاز كرده و از 12 رده و 32 جنس و 144 نوع و 405 قسم آنها را عبور داده و به 810 تیپ شخصیت رسیده است.
در این شیوه های صوری، متنوع ترین امور از قبیل ریخت و قیافه و طبع و قوا و خصایص و ارزشها و چگونگی تماسهای بشری و سبك رفتار و رفتارهائی كه فرد در بیان خود بكار می برد به كار گرفته شده است. در دوره ی معاصر، مخصوصاً، مفاهیم روان پزشكی در نظریه های روان شناسی تأثیر فراوان داشته است تا آن حد كه به قول كرچمر جنونها (پسیكوز) را صورت ناقصی از بعضی از انواع شخصیت بهنجار به شمار آورده اند. لكن در این طبقه بندی شخصیت با وجود پایه محدود آن این نكته پذیرفته شده است كه هر نوع شخصیت بیمار نماینده ی اشخاص با همه غنا و تنوع و پیچیدگی نامحدود رفتارهای مختلفشان است. البته رابطه ی این عناصر گوناگون با یكدیگر به صورت تام و كامل آنها هیچگاه با دلیل نشان داده نشده است و چنین كاری ممكن هم بنظر نمی رسد زیرا این مناسبات متعددتر از آنند كه بتوان آنها را توضیح داد و مطالعه كرد. لكن در بسیاری از این نوع طبقه بندی شخصیت هم مؤلف مصروف بر این است كه پیوستگی میان لااقل دو دسته از عوامل مانند عوامل جسمانی و بعضی از عوامل روانی را روشن كند. یكی از این طبقه بندی ها، تیپ شناسی شلدون است (33).
كار شلدون یعنی كار عظیمی كه بیش از ده سال به طول انجامید و در ضمن آن بیش از چهار هزار نفر معاینه شدند، شامل دو نوع طبقه بندی جسمانی و روانی و برقرار كردن رابطه ی میان آنها بود. طبقه بندی جسمانی شلدون فرمولی شامل سه رقم است كه هر یك از آنها از 1 تا 7 تغییر می كند و میزان سه عنصر جسمانی تركیب كننده ی فرد را نشان می دهد. این سه عنصر عبارتست از: اندومورفی یا میزان رشد اعضاء گوارش، مزومورفی یعنی میزان رشد ساختمانهای بدنی مانند استخوانها و ماهیچه ها و بافت پیوندی واكتومورفی یعنی میزان رشد پوست بیرونی جنین. از لحاظ نظری وجود 343 (یعنی ) نوع جسمانی امكان دارد. لكن از لحاظ واقعیت، و بنابر تجربه فقط 76 نوع جسمانی مختلف وجود دارد. همچنین می توان انواع مزاج را از روی سه بعد به این شرح تعریف كرد: وسیروتونی (آرامش و آسودگی عمومی، میل مفرط به آسایش و راحت طلبی، میل به معاشرت، ولع)، سوماتوتونی (غلبه ی فعالیت عضلانی، اصرار در نمایش قدرت جسمانی)، سربروتونی (غلبه ی انزواطلبی و خودداری و میل به كناره گیری). این دو طبقه بندی از هم جدا نبوده بعكس به یكدیگر پیوسته اند. مثلاً میان نوع آندومورفی و نوع روانی ویسروتونی و نیز میان نوع مزومورفی و سوماتوتونی و میان نوع اكتومورفی و سربروتونی همبستگی مثبت وجود دارد و همبستگی های دیگر آشكارا منفی است.

جدول همبستگی میان انواع جسمانی و انواع مزاجی (34)

انواع

مزومورفی

اكتومورفی

ویسروتونی

سوماتوتونی

سربروتونی

آندومورفی

0/29

0/41

0/79

0/29

0/32

مزومورفی

-

0/63

0/23

0/82

0/58

اكتوموری

-

-

0/41

0/53

0/37(35)

ویسروتونی

-

-

-

-

-

سوماتوتونی

-

-

-

-

0/63

می توان گفت كه این طبقه بندیها همواره با موفقیت شایانی توأم بوده اند و این موفقیت پدیداری اجتماعی است كه روان شناسی اجتماعی شاهد آن است و تبیین آن ضروری است. علت این موفقیت نیز ظاهراً سه چیز است. یكی اینكه طبقه بندی یكی از خصائص عمده ی مفهوم غربی درباره ی شخصیت است زیرا برطبق این بینش، شخصیت دارای وحدت است و عناصر آن با هم پیوستگی دارد. واضح است كه طبقه بندی چگونگی بهم پیوستن عناصر مختلف جسمانی و روانی و مادی و نموداری را در ایجاد وحدت و تمامیت در فرد معینی تلقین و گاه ثابت می كند. علت دیگر این است كه طبقه بندی تمایل به معقول بودن و رده بندی كردن امور را كه كمال مطلوب فرهنگی تفكر غربی است ارضاء می كند. بعبارت دیگر، از این راه می توان جریان نامعین اعمال و رفتارهای فرد را مشخص كرد و بر آنها نامی گذاشت و آنها را جایگزین نمود. بعلاوه بر اثر طبقه بندی این احساس (چه واهی و چه حقیقی) به شخص دست می دهد كه تعدد و تنوع افراد را دریافته و درست درك و از آن خود كرده است. دلیل سوم موفقیت طبقه بندی ارضاء خود شیفتگی كسانی است كه به آن دسترسی دارند. بعبارت دیگر، بر اثر آن این گروه می توانند خود را از دیگران بازشناسند و مقام خود را نسبت به آنان مشخص كنند.

2- عوامل و خصائص شخصیت

شیوه ی طبقه بندی بیشتر ما را به تجسس چیزی كه میان افراد مختلف مشترك است سوق می دهد. در حالی كه طریق تحلیلی مخصوصاً به آنچه افراد را از یكدیگر متمایز می سازد توجه دارد. می توان منشاء مفهوم «عوامل» را كه در قرن نوزدهم رواج یافت اثر فرانسوآ ژوزف گال (36) (1828-1758) و نظریه ی او درباره ی «نیروهای اساسی» دانست. قصد گال این بود كه نظریه ی قوای كلی را كه در روان شناسی عصر او به آنها اكتفا می شد رها كند زیرا به عقیده ی او با این قوا بهیچوجه نمی توان وجوه تمایز میان افراد را تبیین كرد و به وسیله ی مشخصات ویژه است كه افراد بشر از یكدیگر متمایز می شوند. «به همین جهت است كه گفته می شود فلان كس موسیقیدان و دیگری شاعر خلق شده و این یكی دارای استعداد فطری در ریاضیات است و آن دیگری استعداد نقاشی دارد، یا فلانی به زبان متمایل است و دیگری سرسخت و لجوج است ... و چون این صفات جنبه ی برجسته ی منش شخص را دقیقاً نشان می دهد، می توان آنها را نیروهای اساسی بشر شمرد.»‌ (37) گال به تشخیص در حدود سی نوع نیروی اساسی مانند عشق جسمانی و غریزه ی دفاع از خود و غریزه ی پس انداز كردن و قدرت طلبی و حس روابط الوان و روابط اصوات و دقت و باریك بینی در مقایسه ی امور و ژرف بینی و حس اخلاقی پرداخته است. به نظر وی، این قدرتهای فردی پیش از تجربه معین نشده است بلكه ناشی از مشاهدات تجربی است. بدین معنی كه هر یك از آنها در مغز دارای محل یا عضوی است و وقتی یكی از مشخصات جمجمه با رفتاری خاص مربوط باشد می توان محل عضو و عمل مربوط به آن را مشخص كرد. بهمین ترتیب بود كه گال با معاینه ی زن بیوه ی جوانی كه به دوشیزگان زیبا روی علاقه داشت و از فشار زیاد مخچه شكایت می كرد اطمینان حاصل كرد كه چنین شهوتی در او وجود دارد و جای آن در دو برجستگی بالای حفره ی گردن و در دو طرف آن است.
عوامل شخصیت در روان شناسی جدید مبتنی بر عوامل، مسلماً با نظریه ی «نیروهای اساسی» و مخ شناسی گال بسیار فرق دارد، ولی این دو نظریه، از طرز تفكر واحدی الهام می گیرد. روان شناسی مبتنی بر عوامل به معنی اخص كلمه از سال 1904 و از زمانی آغاز شد كه دانشمند انگلیسی اسپیرمن برای تجزیه و تحلیل عامل هوش كلی در نتایج تست های هوش به كشف شیوه ای ریاضی نائل گردید (38). سیریل برت به كاربردن روش تجزیه و تحلیل عوامل را در روان شناسی از لحاظ منطقی مورد بحث قرار داده است (39). به عقیده ی وی می توان چهار نوع عامل كلی و گروهی و اختصاصی و عرضی را كه با مقولات منطقی اهل مدرسه یعنی جنس (40) و نوع (41) و خاصه (42) و عرض (43) مطابقت دارد تشخیص داد. لكن هرگاه از نظر روان شناسی به این انواع توجه كنیم، اصولاً همه ی عوامل، عوامل گروهی هستند و عامل كلی و عوامل اختصاصی به موارد ساده ی سرحدی مبدل می شوند.
تجزیه ی عوامل، نخست در مورد موفقیت های عقلی افراد به كار رفت و نخستین طرفداران این روش، از عوامل عقلی (یا بردارهای روح) سخن می گفتند. لكن از سال 1915، وب (44) انگلیسی در كنار عامل G یا عامل هوش به طور كلی، وجود عامل W یا عامل اراده را روشن ساخت. این فهرست رفته رفته و بر اثر وارد كردن منظم آن در تجزیه و تحلیل نتایج تست های مختلف شخصیت كاملتر شد. در سال 1944، ماكینون (45) به برشمردن هفت عامل كه هر یك از آنها بر اثر تحقیقات لااقل سه دانشمند ثابت شده بود پرداخت. در سال 1946، كاتل (46) در كتاب بسیار مفصل خود زیر عنوان «وصف و اندازه گیری شخصیت» (47) دوازده عامل یا «خصیصه ی نخستین» را به شرح زیر برشمرده است:
1- عامل A سیكلوتیمی- اسكیزوتیمی (كه مسلماً شامل عامل كمروئی است)؛
2- عامل B هوش- كم هوشی (یعنی عامل G)
3- عامل C ثبات و رسیدگی یا نضج هیجانی؛
4- عامل E تسلط جوئی- انقیاد
5- عامل F توانمندی- افسردگی؛
6- عامل I هیجان پذیری- خونسردی؛
7- عامل k ظرافت- زمختی؛
8- عامل G تسلط بر نفس- خامی؛
9- عامل H آزادی در رفتار- خودداری (این خصیصه به عامل A بسیار نزدیك است)؛
10- عامل J مردد بودن (ضعف عصبی)- مصمم بودن؛
11- عامل D حساسیت- خونسردی (48)؛
12- عامل L شور و شوق- دلمردگی
«تشخیص» یعنی نامگذاری این عوامل مفاهیم روان شناسی عامیانه و حتی مفاهیم روان شناسی اجتماعی را به خاطر می آورد. ولی نباید اشتباه كرد زیرا این عوامل اساساً ابعادی است كه از طریق تجزیه و تحلیل ریاضی و برای ارزشیابی همبستگی های میان رفتارهای متعدد و كاملاً متنوع عده ی زیادی از افراد دقیقاً منتخبی استخراج شده است و تشخیص آنها معنای چندانی ندارد مگر آنكه در فضای هندسی یا فیزیكی از عرض و طول و ارتفاع بحث شود.
در حالی كه مفهوم خصیصه (49) این چنین نیست. نظریه ی خصائص شخصیت بیش از هر نظریه ی دیگر دنباله ی روان شناسی عامیانه است. در زندگی روزانه هر كس رفتار دیگری را با بكار بردن عناوین (عموماً صفت هائی) كه متضمن استعدادهای كم و بیش ثابت در شخص دیگر و متمایز كردن او از بقیه است وصف و بیان و پیش بینی می كند. مثلاً فلانی «پرخاشجو» یا «پرگو»، «وقت شناس»، «خودخواه»، «سرخوش»، «سخاوتمند» و نظایر آن شمرده می شود. آلپورت در زبان انگلیسی 17953 كلمه كه مخصوص بیان خصائص شخصیت است برشمرده است و این كلمات 45 درصد مجموعه ی لغات این زبان را تشكیل می دهد (50). این تعابیر در چهار دسته طبقه می شوند: دسته ی اول (یعنی 25% كل تعابیر) به تنهائی شامل خصائص شخصیت به معنی محدود و دقیق كلمه از قبیل زمخت و گیج و خوش برخورد است كه به عقیده ی آلپورت عاری از تصور ارزشی است. دسته ی دوم (یعنی 25%) حاكی از حالات روانی گذرا (مانند، آشفته حال یا مشوش، شاد، خارج از حال طبیعی) است. دسته ی سوم (یعنی 29%) شامل حكم های ارزشی درباره ی شخص است (مانند بی ارزش، احمق، محبوب). دسته ی چهارم (یعنی 21%) تعابیری التقاطی یا جوراواجور است و ممكن است مشتمل بر تبیین رفتار (مانند وقتی كه می گوئیم بچه نازپرورده) و مشخصاتی بدنی منضم به خصائص روانی (مانند این كه گفته می شود فلانی با گونه های گوشتالود یا خپله و با صدائی خشن است) یا تعیین توانائی یا استعداد خاص شخص (مانند اینكه می گوئیم فلانی مستعد یا كاردان یا مؤثر است) باشد. چنین مجموعه ای از لغات خود شامل نوعی بینش درباره ی روان شناسی شخصیت است و مهم این كه وقتی روان شناس به تجزیه و تحلیل نظریه ی شخصیت می پردازد دانسته یا نادانسته از اینجا شروع می كند.
روان نگاری آلپورت (51) نمونه ی خوبی از آن نظریه ی شخصیت است كه بر پایه ی مفهوم خصائص قرار دارد. صاحبان نظریه هائی مانند نظریه ی آلپورت كه هم جنبه ی فلسفی و هم جنبه ی علمی دارد و بر روان شناسی عامیانه پیوند می خورد، به اصالت ذات قائل اند یعنی خصائص را اموری كه در ذات شخص موجود است تصور می كنند. بنابراین نظریه ها، این خصائص سبب می شوند كه اوضاع و احوال بسیاری در نظر شخص از لحاظ كاركرد هم ارزش باشد: بعبارت دیگر، این خصائص سبب می شوند كه رفتار شخص منطقی و منسجم به نظر برسد و از روی این خصائص به عنوان محرك و رهنما می توان او را از خلال هرگونه اوضاع و احوال و اعمال به عنوان شخص واحد و یكسان بازشناخت. البته همه قبول دارند كه هر خصیصه حاصل نوعی تجرید و ساخته ی ذهن است و حتی (مخصوصاً در مورد مزاج) می توان برای آن بنیادهائی مانند بنیادهای حیاتی و مادی قائل شد. با این همه، این خصائص را همواره واقعی می شمرند باین معنی كه تصور می كنند مبنائی دارند و ساخته ی پندار ما نیستند و در حقیقت بر پایه ی استمرار و ربط منطقی و هویتی قرار دارند كه وجود آن در اعمال گوناگون شخص بازشناخته می شود. هویتی كه سبب می شوند بگویند: «این كار از فلانی است» «و من این را از او می دانم». البته كسی مدعی نیست كه انسجام و وحدت، صورت مطلق دارد. مثلاً به شخص خسیس لحظاتی از سخاوت دست می دهد یا آدم بی غیرت ممكن است بر اثر یأس به غیرت آید. یكی از شیوه های نمایشهای خنده آور این است كه صفات آدمی را بدون زیر و بم و پیچیدگیهای آن و جنبه های مكانیكی را چسبیده به جنبه ی زنده ی حركات انسانی نشان می دهد (52). اما هرگاه از نظرگاه معنی یا دلالت به امور بنگریم و مخصوصاً هرگاه به مطالعه ی حركات آدمی كه بیان كننده ی حالات درونی است بپردازیم، به شیوه ی تجربی به وجود نوعی انسجام و وحدت شخص برخواهیم خورد. باری، روان شناسی خصائص شخصیت، محلی است كه به آسان ترین وجه، می توان از تصور عامیانه به تصور علمی شخصیت واصل شد.

3- عادت و وضع نفسانی (53)

برخلاف پیروان نظریه های پیرو اصالت ذات، كه شخص را واقعیتی دارای ساخت پایدار می
دانند و با خیال آرام سعی می كنند این ساخت را به اجزاء و عناصر جسمانی مربوط كنند، طرفداران نظریه های دیگر شخصیت در تبیین رفتار شخص، برای تأثیر اوضاعی كه شخص در آن قرار دارد اهمیت خاص قائل اند.
نظریه ی طرفداران اصالت رفتار مبتنی بر این عقیده است. بنظر طرفداران این نظریه، تصور این كه ساختی پایدار و مجموعه و حتی منظومه ای از خصائص كلی حاكم بر صورتهای مرتبط و ثابت اعمال و یا ذاتی به عنوان «شخصیت» وجود دارد، تصوری است كه نشان می دهد كه روان شناسی هنوز تحت تأثیر مفاهیم كهنه ی دینی مربوط به روح است (54). به عقیده ی طرفداران این نظریه، اعمال افراد در واقع اعمالی آموخته شده است و آنچه شخص را به واكنش وامی دارد، اوضاع و احوال محیط بر اوست و برگشت و تكرار برخی از اوضاع موجب ایجاد عادت در شخص می شود. و چون بسیاری از این اوضاع جنبه ی اجتماعی دارد پس قسمت مهمی از فراگرفتن رفتار، آموزش اجتماعی است. بنابراین، می توان شخصیت را «عادت و منظومه هائی از عادات دارای اهمیت اجتماعی كه ثابت و در برابر تغییر مقاومند» تعریف كرد (55). این نظریه را كسانی مانند گتری (56) و هال (57) و میلر و دلارد (58) طرح كرده اند. گتری چنین می گوید: «بیان وضع اجتماعی كسی بهتر از برشمردن صفات مبهمی نظیر برون نگری و تسلط جوئی و بی تصمیمی معرف اوست. دانستن این كه فلان كس نظامی حرفه ای است درباره ی استعدادهای خاص و توانائی ها و طرز تفكر و شیوه ی رفتار و عقاید و آمال او اطلاعات زیاد به ما می دهد. زیرا از این راه ما مقتضیات حیاتی ای را كه او ناگزیر به سازگارشدن با آنها و یادگرفتن آنها بوده است می شناسیم» (59). بنابراین، خصائص كلی شخصیت هر فرد فقط نتیجه ی تأثیرات ناشی از مشخصات كلی اوضاع و احوالی است كه او در آنها قرار گرفته است.
نظریه ی اصالت رفتار درباره ی شخصیت به دلیل قاطعیت مكتبی خود جالب توجه است. طرفداران این نظریه یقین كامل دارند كه شخصیت بشر همانطور كه تمایل الگوی فرهنگی مغرب زمین است دارای وحدت و پیوستگی درونی و ثبات و انسجام است. فقط می كوشند ثابت كنند كه این مشخصات كه بعقیده ی آنان در حكم واقعیات است، خواص ذاتی معینی نیست بلكه معلول به اصطلاح مكانیكی وضعی است كه فرد در آن بسر می برد. با این همه، چندان در بند این نیستند كه درباره ی چگونگی تبدیل این عادات به نظامی كه موجب تشكل شخصیت می شود اطلاعاتی كسب كنند و هم خود را صرف شناخت جریان یادگیری و تشكل عادات می كنند و در این راه به موشكافی های بسیار می پردازند. برای اطلاع از تجزیه و تحلیل عینی تشكل و ماهیت مناسبات میان وضعیت و شخصیت (و نه تنها فرد معینی) باید به نظریه های محدودتر و دقیقتری رجوع كرد. یكی از این نظریه ها مطالعه ی وضع نفسانی است.
در روان شناسی اجتماعی، منظور از وضع نفسانی به معنی اعم كلمه شیوه موضع گرفتن شخص در قبال امور ارزشمند است. بنابراین، مطالعه ی وضع نفسانی مسأله ی اصلی نظریه ی شخصیت است و می توان از روی وضع های نفسانی فرد، رفتارهای او را وصف و درك و حتی پیش بینی كرد. لكن، همینكه شخصیت به تصور می آید، به نحو ضمنی پذیرفته می شود که باید میان رفتارهای مختلف شخص و مخصوصاً میان وضع های نفسانی و مشخصات دیگر وی همبستگی هائی موجود باشد. از این رو، برخی از دانشمندان در مطالعات خود راجع به عقاید و بالاخص در ضمن اینکه کوشیده اند میان وضع های نفسانی و خصائص شخصیت همبستگی هائی برقرار کنند، بار دیگر با نظریه ی مبتنی بر اصالت ذات روبرو شده اند. تحقیقات آدورنو و همکارانش درباره ی شخصیت مقتدر (60) تا حدی از این نظریه الهام می گیرد (61). لکن در آثاری که به تازگی منتشر شده است، جالبتر از همه کار ایزنک (62) است. این دانشمند از راه تجزیه و تحلیل عوامل و اعمال آن در بخش عقاید، به کشف دو عامل یکی عامل R (یعنی عقیده به اصلاحات اساسی و طرز تفکر محافظه کارانه) (63) و دیگری عامل T (یعنی سختی و نرمی) (64) نائل شد. عامل R یک «بعد ذاتی» وضع نفسانی سیاستمداران است در حالی که عامل T حقیقتاً عامل شخصیت است که با درون نگری و برون نگری رابطه ی تنگاتنگ دارد و این تقسیم دوگانه خود خصائص مختلفی مانند پرخاشگری و تسلط جوئی یا تحجر و عدم تحمل نسبت به عدم صراحت و تنگ نظری و جنبه ی انضمامی فکر را خلاصه می کند. این نظریه نیز مبتنی بر اصالت ذات است به این معنی که عقاید را معلول امری واقعی که در شخص وجود دارد، می داند.
با این همه، برای مطالعه ی عقاید افراد شیوه های دیگری نیز وجود دارد؛ از جمله می توان عقاید را با خصائص اجتماعی که بر طبق آن فرد طبقه بندی می شود ارتباط داد؛ بدین ترتیب به تفاوتهای بسیار محسوسی برمی خوریم که به تقسیم این عقاید بر حسب جنس و سن و شغل و محل سکنی و مرتبه ی اقتصادی و اجتماعی و تعلق دینی و میزان تحصیلات مربوط می شود. طرفدار اصالت رفتار بی هیچ تردید چنین پیوستگیهائی را روابط علی تلقی می کند (65) و زمینه ی فکری او قبول اصالت «وضعیت» است. لکن باید تصدیق کرد که در این زمینه، تبیین کاملاً روشن نیست و چنانکه اسمیت و برونر و وایت (66) گفته اند در اینجا ما با «منطقه ی نیمه روشنی سروکار داریم که بوضوح نه جنبه ی جامعه شناختی دارد و نه جنبه ی روان شناختی».
دانشمندی که به احتمال قوی بیش از همه سعی کرده است به خصائص اجتماعی مربوط به تفاوتهای عقیده «جنبه ی روان شناسی» ببخشد پل. لازارسفلد (67) است، مخصوصاً از این جهت که وی «نمودار آمادگیهای پیشین سیاسی» (یعنی پیش آمادگی برای رای دادن به حزب دموکرات ایالات متحده ی آمریکا) را تنظیم کرده است. در این نمودار اثر مرتبه ی اجتماعی و اقتصادی با اثر تعلق دینی و وضع سکنی ترکیب شده و رویهمرفته دو نوع تصور اساسی در تشکیل آن بکار رفته است: یکی تصور مشارکت فرد در بعضی از تجارب و نیازهای مشترک در گروهها و دیگری تصور اثری که شخص در گروه اعمال می کند.
لکن همانطور که اسمیت و برونر و وایت (68)، یادآور شده اند، این ها فرضیه هائی است که باید صحت آنها را به ثبوت رسانید: بعبارت دیگر، نمودار پیش آمادگی سیاسی جای مسائل را مشخص می کند ولی آنها را حل نمی کند. در واقع، سعی در تبیین و وصف اشخاص از روی عقاید آنان خطر سوء تفاهم را همراه دارد. راست است که عقاید را ابراز می دارند لکن در محتوای خاص و عینی عقاید، مثلاً از راست یا چپ یا غیردینی یا دینی بودن آنها چنین نتیجه ای بدست نمی آید و آنچه مهم و معنی دارست نتیجه ی عقاید برای اشخاصی است که آنها را اظهار می دارند. بنابراین، هرگاه بخواهیم از عقاید برای درک شخصیت افراد استفاده کنیم باید آنها را نسبت به اشخاص و از نظرگاه آنان تجزیه و تحلیل کنیم و این کاری است که اسمیت و برونر و وایت در ضمن تحقیقی (69) در انجام دادن آن کوشیده و نزدیک به ده سال در راه آن نیروی خود را صرف کرده اند.
بنظر این دانشمندان، در روان شناسی عقاید باید بر سه جنبه یعنی موضوع عقیده و جهتی که در آن شخص به اظهار عقیده می پردازد و نیز موضع شخص توجه شود. منظور از موضوع عقیده، مطلبی است که شخص درباره ی آنها اظهارنظر می کند اما مسأله به صورتی است که به نظر شخص می آید و بنابراین ما به ازای عینی عقیده که می توان آن را «مایه ی فکری» (70) نامید فرق دارد.
در موضوع عقیده، بالاخص مضمون و تفاوت و سازمان و تازگی یا برجستگی مطلب و وضع آن در آینده مطالعه می شود. جنبه ی دیگر عقیده، چنانکه گفته شد، جهت آن است، بعبارت دیگر، در موضوع عقیده گرایش به عمل و حرکت به سوی شییء (یا نزدیک شدن) و حرکت برای جدا شدن از شییء (یا دور شدن) و حرکت برخلاف آن (یا خصومت) به کار می افتد. جنبه ی سوم عقیده موضع شخص است که نباید آن را با جهت عقیده اشتباه کرد. منظور از موضع، تعبیر جهت گیری شخص صاحب عقیده در زبان حسی و عینی است مثلاً در زبان یا اصطلاح سیاست، موضع عبارت از عقاید سیاسی است. بعبارت دیگر، منظور از موضع رجحانی است که شخص برای قضیه ی خاص عملی جمعی قائل است. این موضع سیاسی یا موضع دیگر ممکن است با جهت گیری شخص مقارن باشد و گاهی نیز ممکن است کاملاً از آن دور باشد. مثلاً ممکن است موضع شخص کمتر از جهت گیری او افراطی باشد.
باری، می توان هم آهنگی عام میان عقاید و خصائص شخصیت را روشن ساخت: بعبارت دیگر، عقاید روشنگر مناسبات میان تفکر معقول و احساسات شخص است و از راه آن صبغه ی مزاج یعنی خوش بینی و بدبینی و اعتماد و ضعف و نیز قدرت اخلاقی و تن دادن کشف می شود. همچنین بمدد عقاید می توان میزان فعالیت شخص را آشکار ساخت مثلاً می توان دانست که فلانی بسیار فعال و خواستار عمل است یا فعل پذیر است و بر همین قیاس. لکن مخصوصاً از طریق کارکردهای عقیده است که می توان باین نکته پی برد که فلان کس دارای عقیده ای است. بنابراین مطالعه ی عقاید به روان شناسی شخصیت مدد می کند. در زمینه ی عقاید میتوان سه کارکرد را که با سه جنبه ی شخصیت مطابقت دارد تشخیص داد.
هرکس نخست فردی است که در جهان وضعی دارد یعنی رفتارش در محیطی که به نظر او واقعیت است، جریان می یابد. بنابراین نخستین کارکرد عقاید، سازگاری با واقعیت یا «ارزشیابی امر خارجی» است. وضع های نفسانی و عقاید ما در طبقه بندی اشیاء محیطی که در آن قرار داریم ما را یاری می کند و بدینوسیله برای عمل و روبرو شدن با این اشیاء، از پیش ما را آماده می سازد.
در مرحله دوم، هر کس در گروه معینی شخصیت (پرسوناژ) خاصی است؛ بنابراین فایده ی عقاید سازگارکردن فرد با گروه او و نیز قبولاندن او به گروه است. و هنگامی که فرد به این پذیرش نیاز مبرم داشته باشد، آسانتر به ابراز عقاید قابل قبول می پردازد و از اظهار عقایدی که مورد تأیید گروه نیست احتراز و یا آنها را به زبان دیگری بیان می کند. و این رابطه ای است که غالباً میان عقاید اظهار شده گروهی که فرد به آن تعلق دارد دیده می شود. لکن عقایدی هم هست که شخص به تجربه آنها را بدست می آورد و می توان گفت بطور کلی رفته رفته نسبت به گروه مرجع همان کارکردی را که در مورد عقاید اظهارشده گفته شد، دارا می شود. البته در عالم واقع، همانطور که نیوکمب در ضمن مطالعه ی خود در کالج بنینگتون (71) نشان داده است (72)، مسأله پیچیده تر از آن است که گفته شد. اسمیت و برونر و وایت تأکید کرده اند که در زمینه ی اجتماعی عقاید کارکردهای دیگری نیز دارند: مثلاً شخص ممکن است فقط برای آنکه استقلال و اختیار خود را به خود و دیگران ثابت کند به ساختن عقیده ای بپردازد یا برای آنکه عناد خود را نسبت به دیگران نشان دهد عقایدی را که چندان درست نیست ابراز دارد. همچنین می توان برای ارضاء نیاز به همانند شدن با گروه واحدی عقیده ای را دارا شد، از آن جمله است وقتی کسی فکر می کند که مکلف است درباره ی بعضی از امور عقایدی داشته باشد.
آخرین نکته این است که هر شخص فردی است که دارای نیازها و با انگیزه های طبیعی مانند دفاع از خود و نیاز به استقلال و خودمختاری و دشمنی و میل به داشتن مقام و منزلت (اجتماعی) است. و از این بابت، کار عقاید تحقق این نیازها و انگیزه ها در خارج است و این کار معلول این است که فرد میان یکی از رویدادهای محیط خارج و مسأله ی درونی خود که حل نشده است، مشابهتی می بیند. این عمل را اگر خواسته باشید، می توان نوعی برون فکنی و انتقال دانست لکن در واقع مکانیسم های بیشتر و پیچیده تری دارد. در هر حال، رابطه ی میان عقایدی که شخص می سازد و نیازهائی که در زیر آنها وجود دارد، رابطه ای خشک و متقابل نیست (73). دو کس که هر دو دارای انگیزه ی پرخاشجویی هستند ممکن است در مورد سیاست خارجی عقاید متضادی پیدا کنند یعنی یکی از آنان انگیزه ی پرخاشجوئی را در راه خصومت با دشمن بیندازد و دیگری این انگیزه را پنهان و سیاست کناره گیری را پیشنهاد کند.
باری، هنگام وصف و تبیین شخصیت کسی از راه عقاید او، رجحان دادن یک کارکرد بر کارکردهای دیگر، نابجاست. یعنی اصرار درباره ی جریان تحقق خواستهای درونی در خارج، ما را به نظر مخالفان عقلی بودن امور و اصرار درباره ی ارزشیابی شیی ء خارجی، ما را به نظر طرفداران عقلی بودن امور می کشاند و با غلو در اهمیت خواستهای اجتماعی، تصویری فعل پذیر از شخصیت بدست می آید. و فایده ی روان شناسی شخصیت بر اساس پدیده های عقیده ای این است که از خلال آن می توان پیچیدگی رفتار را بطور کامل مشاهده کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1- از جمله می توان به:
Jadunath Sinha, Indian psychology. perception, London, 1934. رجوع كرد.
2- برای اطلاع یافتن از تاره ترین شرح ها می توان به آثار زیر رجوع كرد:
J. Mc V. Hunt (éd), personal"ity and the behavior disorders, N. Y. 1944, 2 vol.
مخصوصاً فصل Donald V. Machmnon, «The structure of personality», 3- 48. J. L. Mc Cary (éd), psychology of personality, N. Y. 1956
Calvir S. Hall et G. Lindzey, Theories of personality, N. Y., 1957.
3- تعریف زیر را كه ر. ب كاتل پیشنهاد كرده است از همین جا سرچشمه می گیرد: «شخصیت امری است كه بوسیله ی آن می توان كاری را كه شخص در وضع معینی انجام می دهد پیش بینی كرد.» رجوع شود به:
R. B. Cattel, personality: a systematic theoritical and factual study, N. Y., 1950, p. 2.
4- substantialisme
5- situationnel
6- pituite flegme
7- bile jaune
8- atrabile (bile noire)
9- رجوع شود به:
Traité de la nature de l" homme, ch. IV.
10- Traité des problèmes (16, 954, 68).
11- Théophraste
12- La Bruyère
13- phtistique
14- apoleptique
15- Viola
16- microsplanchique
17- macrosplanchique
18- Corman
19- dilaté
20- rétracé
21- extraverti
22- introverti
23- extrotensif
24- introtensif
25- Heymans
26- Wiersma
27- Le Senne
28- Bahnson
29- Boll
30- Delmas
31- syntonique
32- Charles Fourier
33- رجوع شود به:
W. H. Sheldon et al., Les variété de la constitution physique de l"homme, paris, PUE, 1951, Les variétés du tempérament. paris, PUF, 1951 (1942).
34- رجوع شود به:
Sheldon, Variétés de tempérament, p. 440.
35- ظاهراً اشتباه است و باید 0/73 باشد. مترجم
36- رجوع شود به: Gall, Anatoinie physiologic du système nerveux, etc, 4 vol., 1810-1819: Sur led Fonctions du cerveau, etc., 6 vol., 1822-1825, N. J. Ottin, précis analgtique et raisonné du système du Dr. Gall, paris, 1834.
37- رجوع شود به: Ottin, op. cit, pp.144-145.
38- رجوع شود به: C. Spearman, «General intelligence objectively deterinined and measured», Amer, J. psychol., 1904, 15, 201-293.
برای اطلاع از شرح فنون می توان باثر زیر رجوع كرد:
G. H. Thomson, L" ananlysc factorielle des aptitudes humaines», trad., paris, PUF, 1950 (1939).
39- Cyril Burt, The factors of the mind, London, Univer, of London press, 1940, pp. 95-168.
40- genus
41- species
42- porprium
43- accidens
44- E. Webb
45- رجوع شود به: Mackinnon, op. cit., p. 39.
46- R. B. Cattell
47- Description and measurment of personality
48- amertum
49- trait
50- رجوع شود به: Personality, op. cit., p. 305.
51- رجوع شود به همان كتاب، صفحات 403-428.
52- رجوع شود به:
G. W. Allport et p. E. Vernon, Studies in expressive movements, N. Y., 1933, 269 p.
53- attitude
54- رجوع شود به:
Edwin R. Guthrie, Personality in terms of associative learning», in Mcv Hunt, personality and the behavior disorders, N. Y., 1944, pp. 49-68. cf. p. 49.
55- رجوع شود به:
Guthrie, ibid, p.58. .
56- ر. ش.
E. R. Guthtie, The psychology of learning, N. U.Y., 1963.
57- C. L. Hull, principles of behavior, N. Y., 1943.
58- N. E. Miller et J. Dollard, social learining and imitation, New Haven Yale Uni, press. 1941. London. 1945.
59- رجوع شود به همان كتابی كه قبلاً ذكر شد، صفحه ی 61.
60- personnalité autoritaire
61- ر. ش. به:
T. W. Adorno, E., Frenkel- Bruaswick, D. J. Levison ot R. N. Sanfore, The autoritarian personality, N. Y. 1950.
62- ر. ش. به:
H. J. Eysenck, The psychology of politics, London, 1954.
63- یعنی: radicalisme- conservatisme
64- یعنی: dureté- mollesse
65- ر. ش. به همان كتاب كه قبلاً ذكر شد، صفحه ی 59.
66- ر. ش. به:
M. Brewstes Smith, Jerome S. Bruner et Robert W. White, Opinions and personality, N. Y., 1956, p. 11.
67- ر. ش. مخصوصاً به:
The people"s choice, 1944, 20éd., N. Y., Columbia Uni. press, 1948.
68- همان كتابی كه قبلاً ذكر شد، صفحه ی 14.
69- بهمان کتاب که قبلاً ذکر شد رجوع شود.
70- thème
71- Bennington
72- ر. ش. به:
T. M. Newcomb, personality and social change, N. Y., 1943.
73- bi- univoque. این رابطه به تناظر دو مجموعه ای اطلاق می شود که در آن یک فرد یک مجموعه فقط با یک فرد مجموعه دیگر و برعکس متناظر باشد و ما در این جا از روی مسامحه و با توجه به مقصود مؤلف آن را به متقابل ترجمه کردیم. م

منبع مقاله :
استوتزل، ژان؛ (1374)، روان شناسی اجتماعی، ترجمه ی علی محمّد کاردان، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ ششم